حضرت زینــب سلام الله علیها فکــر میـکرد
بــرادرش مثل دفعــه های قبل میخواهد زهــر را پس بیــاورد .
با یــک امیــدی طشت آورد ، ولی ناگهان متــوجه شد پــاره های
جگــر آقا درون طشت است . . ای وای بــرادم . . .
ای وای حسنــم . . ایــنجا حضــرت زینــب سلام الله علیها
خودش طشت آورد
ولی یــک جا برایــش طشت آوردنــد .
طشت طلا ، سرِ بریــده ی بــرادر . . . مجلس یزیــد . . .
چوب خیــزران . . .♥•٠·
نظرات شما عزیزان:
یا زینب کبری
برچسبها: